اى خدا بنگر به این بار گران
اى خدا بنگر به این بارِ گران
ناقهاى دارم ضعیف و ناتوان
اى خدا، این ناتوان را رحمتى
رحمتى تا هست یا رب فرصتى
اى خدا، از لطف و رحمت یکنظر
سوى این افتادهى بىپا و سر
اى خدا، اى مرهم جانِ فِکار
اى امیدِ این دل امیدوار
دست من از کار خود برداشتم
کار خود با رحمتت بگذاشتم
تیشه بر بیخِ سببها آختم
هرسبب از بیخ و بُن انداختم
نى سبب مىدانم و نى واسطه
نى شناسم باعث و نى رابطه
چون برآید دست قدرت ز آستین
نى سبب مانَد نه باعث نى مُعین
این سبب نَبوَد خدایا جز طلسم
قسمتى نَبوَد سبب را غیر اسم
این سرا را آزمونگه ساختى
پردهاى بر روى کار انداختى
نام این یک را سبب بگذاشتى
در قفاى آن مسبّب داشتى
تا چنین دانند اهل آزمون
کاین مسبّب از سبب آید برون
ورنه دانا داند اى داناى کار
غنچه و گل نیست اندر نوک خار
بارها من خارها بشکافتم
نى در آنجا غنچه، نى گل یافتم
اى خدا اى پادشاه راستین
دست قدرت را برآر از آستین
آتش اندر خرمن اسبابزن
چارهاى کن بىسبب در کار من
ور سبب باید، سببسازى ز توست
سرنگونى و سرافرازى ز توست
در خلاصِ این فرورفته بهلاى
یک سببساز اى سبب را رهنماى
کاروان رفت و من اندر لاى و گل
لاى و گل از پاى تا سر متصل
همرهان رفتند و من بىراحله
ماندهام دور از رفیق و قافله
همتى اى کاروانسالارها
یک نگاهى سوى سنگین بارها
کز قفا در لاى و گِل درماندهاند
آیهى نومیدى خود خواندهاند
اى امام عهد و سلطان زمان
اى جهان را پادشاه و پاسبان
اى امیر کاروان واپسین
اى وجودت لنگر چرخ و زمین
یک نظر کن سوى واپس ماندگان
یک نظر دارند از تو آرمان