قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

از خود اى خدا دو چشمم کور کن

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ

 

اى خدا از خود دو چشمم کور کن

وز جمالت دیده‌ام پرنور کن

دارم از خود صد شکایت اى خدا

با که گویم جز تو عیب خویش را

اى خدا دارم دلى از دست خویش

شَرحه‌شرحه پاره‌پاره ریش‌ریش

اى خدا آمد به ما از راستان

این حدیث و نیست اِلاّ راست آن

کاین چنین گفت آن امام هفتمین

کش روان بادا به صد رحمت قرین

کاى تو اندر این سراى تنگناى

صد هزارانت بلا اندر قفاى

چونکه افتى از بلایى در مضیق

کش نبینى مر خلاصى را رفیق

رو، کریمى از کریمان را بجوى

حالِ خود را سربه سر با او بگوى

اى خدا اى بحر احسان و کرم

از کرمهایت جهانى غرقِ یم

هر کریمى جرعه‌نوشِ جامِ توست

ریزه‌خوارِ سفره‌ى انعام توست

هر کریم از تو کرم آموخته

مایه‌ى احسان ز تو اندوخته

سالها شد اى خداوند کریم

مر کرَم‌هاى تو را هستم غَریم[1]‌‌‌‌

گِردِ بامِ خانه‌ات پر مى‌زنم

خانه‌ات را حلقه بر در مى‌زنم

شیئى لِلَّه گویم اندر درگهت

خوانم اندرگاه و اَندر بیگهت

چون گدایى بر درى فریاد کرد

کدخدایش از لب نان شاد کرد

اى خدا، در درگهت من آن گدا

خانه را هم تو خدا هم ناخدا

گر کسی آرد به دیوارى پناه

جا دهد او را به‌خود بى‌اشتباه

در دى از بادش نگهبانى کند

در اسد خورشید گردانى کند

اى خدا، اى بى‌پناهان را پناه

مجرمان را عین عَفْوَت، عذرخواه

چون سگى خود را فکندستى به خاک

یا الهى یا الهى فى فِناک

روز و شب چون سگ پى یک لقمه نان

دُم همى مالَم به خاک آستان

اى دو عالم غرق احسان شما

لقمه‌ى نانى به این سگ کن عطا

نان من دانى چه باشد؟ قوتِ جان

جان از او یابد حیات جاودان

وان چه باشد یک نظر از لطف خاص

کز غم خود سازَدَم یکسر خلاص

بنده‌اى روزى، ز مولى گر گریخت

رشته‌ى مهر و محبت را گسیخت

چونکه بازآید کند بازش قبول

بگذرد از ظلم و جهل آن جَهول

این منم آن بنده‌ى بگریخته

آبروى خود به خاک آمیخته

سوى درگاهت کنون بازآمده

چنگ خود بر دامن عفوت زده

آمدم اینک به درگاه تو باز

حُکم باشد مر تو را اى بى‌نیاز

مُجرمى چون شد پشیمان از گناه

بازآید سر به زیر و عذرخواه

خواجه عذر او پذیرد از کَرَم

هم ببخشاید گناهش از کرَم

اى خدا آن مُجرم نادم منم

کز ندامت دست بر سر مى‌زنم

دست بر سر، سر به پیش و عذرخواه

آمدم بازت به درگه، اى اِله

گر ببخشى، هم کریمى هم جواد

ور بسوزى، شاه با عدلى و داد

کافرى گر شد کریمى را دخیل

آن کریمش، مى‌شود یار و کفیل

اى خدا، دانى که کافر نیستم

بلکه در توحیدِ خود فانیستم

مر ترا هستم دخیل اى ذو الکرم

آمدم تا درگهت با صد نَدَم

یک نظر کن از عنایت سوى من

فارِغَم گردان ز قید خویشتن

زین رفیقان تنگ شد یا رب دلم

کن تُهى ز ایشان خدایا محفلم

بلکه دل از این دیارم سیر شد

جان از این آب و گِلَم دلگیر شد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۴
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی