ای بیخبر، بکوش که صاحبخبر شوی [ص315 انتشارات دوران]
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ
ای بیخبر، بکوش که صاحبخبر شوی
تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی
در مکتبِ حقایق، پیشِ ادیبِ عشق
هان، ای پسر، بکوش که روزی پدر شوی
دست از مسِ وجود، چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خوابوخورت، ز مرتبهی خویش دور کرد
آنگه رسی به خویش که بیخواب و خور شوی
گر نور عشقِ حق، به دل و جانت اوفتد
باللّه، کز آفتابِ فلک خوبتر شوی
یکدم غریقِ بحرِ خدا شو، گمان مبر
کز آبِ هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت، همه نور خدا شود
در راه ذو الجلال، چو بیپا و سر شوی
وَجهِ خدا اگر شوَدت مَنظرِ نَظر
زین پس شکی نماند که صاحبنظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که دیگر زبَر شوی
گر در سرت هوای وصال است، حافظا
باید که خاک درگه اهلِ هنر شوی
۹۵/۰۳/۲۶