بند7-لَختی نمود با سپه کینه زین خطاب
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ
لختی نمود با سپه کینه زین خطاب |
جز تیر جان شکار ندادش کسی جواب |
از غنچه های زخم تن نازنین او |
آراست گلشنی فلک، اما نداد آب |
بالله که جز دهان نبی آبخور نداشت |
گردون گلی که چید ز بستان بوتراب |
چون پر گشود در تن او تیر جان شکار |
با مرغ جان نمود به صد ذوق دل خطاب |
پیک پیام دوست به در حلقه می زند |
ای جان بر لب آمده، لختی به در شتاب |
چون تیر کین عنان قرارش ز کف ربود |
کرد از سمند بادیه پیما، تهی رکاب |
آمد ندا ز پرده ی غیبش به گوش جان |
کای داده آب ، نخل بلا را ز خون ناب |
مقصود ما ز خلق جهان جلوه ی تو بود |
بعد از تو خاک بر سر این عالم خراب |
گر سفلگان به بستر خون داد جای تو |
خوش باش و غم مخور که منم خونبهای تو |
۹۵/۰۳/۲۶