بند6-اِستاد در برابر آن لشکر عبوس
استاد در برابر آن لشکر عبوس |
چون شاه نیمروز بر آن اشهب شموس |
گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو |
تابیده بر سجنجل صبح ازل، عکوس |
بر درگه جلال من ارواح انبیا |
بنهاد بر سجود سر از بهر خاکبوس |
مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول |
سایس منم به عالم و عالم مرا مسوس |
سلطان چرخ را که مدار جهان بر اوست |
من داده ام جلوس بر این تخت آبنوس |
در عرصه گاه حُسن که ز برق شهاب تیر |
دیو فلک گزد ز تحیر لب فسوس |
گردد ز خون بسیط زمین، معدن عقیق |
گیرد ز گردِ روی هوا، رنگ سندروس |
افتد ز بیم لرزه بر ارکان کن فکان |
آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس |
بر خاک پای توسن گردون مسیر من |
ناکرده تیغ راست سجود آورد رئوس |
لیکن نموده شوق لقای حریم دوست |
سیرم ز زندگانی این دهر چاپلوس |
نی طالب حجازم و نی مایل عراق |
نی در هوای شامم و نی در خیال طوس |
تسلیم حکم عهد ازل را چه احتیاج |
غوغای عام و جنبش لشکر، غریو کوس |
در کار عشق حاجت تیر و خدنگ نیست |
آنجا که دوست جان طلبد جای جنگ نیست |