بند5-شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ
|
شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه |
از دود آه پردگیان شد جهان سیاه |
در خون و خاک خفته همه یاوران قوم |
وز خیل اشک و آه ز پی یک جهان سپاه |
سرگشته بانوان سراپرده ی عفاف |
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه |
آن سرزنان به ناله، که شد حال ما زبون |
وین موکنان به گریه، که شد روز ما تباه |
پس با دل شکسته جگرگوشه ی بتول |
از دل کشید ناله و افغان که یا اخاه |
لختی عنان بدار که گردم به دور تو |
وز پات ز آب دیده نشانم غبار راه |
من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس |
وین پرشکستگان ستمدیده بی پناه |
گفتم تو درد من به نگاهی دوا کنی |
رفتی و ماند در دلم آن حسرت نگاه |
چون شاه تشنه داد تسلی بر اهلیت |
برتافت سوی لشکر عدوان سرِ کُمِیت |
۹۵/۰۳/۲۶