بند4-چون سر زد از سرادق جلباب نیلگون
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ
چون سر زد از سرادق جلباب نیلگون |
صبح قیامتی نتوان گفتنش که چون |
صبحی ولی چو شام ستمدیدگان سیاه |
روزی ولی چو روز دل افسردگان زبون |
تُرک فلک ز جیش شب از بس بُرید سر |
لبریز شد ز خون شفق طشت آبگون |
گفتی ز هم گسیخته آشوب رستخیز |
شیرازه ی صحیفه ی اوراق کاف و نون |
آسیه سر، نمود رخ از پرده ی شفق |
خور چون سر بریده ی یحیی ز طشت خون |
لیلای شب دریده گریبان ، بریده مو |
بگرفت راه بادیه زین خرگه نگون |
دست فلک نمود گریبان صبح چاک |
بارید از ستاره به بر اشک لاله گون |
افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق |
چون آفتاب دین قدم از خیمه زد برون |
گردون به کف ز پرده ی نیلی علم گرفت |
روح الامین رکاب شه جَم خَدم گرفت |
۹۵/۰۳/۲۶