بند بیست و سوم
****** |
از روزگار داد و فغان ز احتساب او |
فریاد از تطاول و از انقلاب او |
در کام اشقیا نَچکاند جز اَنگبین |
در جام اتقیا همه زهر مذاب او |
ای روزگار با تو چه کرده است بوتراب |
کافکنده ای به خون همه شیران غاب او |
عبّاس و قاسم و علی اکبر، حبیب و عون |
غلطان به خاک و خون همه از شیخ و شاب او |
عبّاس تشنه کام برون آری از فرات |
سوی حرم کُنی همه سعی و شتاب او |
تا سوی تشنگان بَرد آبی و از قضا |
تیر قدر به خاک فرو ریزد آب او |
دادی به باد گلشن زهرا و تا به حشر |
کردی روان ز چشم عزیزان گلاب او |
زآن صبح شوم آه که در مجلس یزید |
بر خاص و عام تافت به شام آفتاب او |
بزم یزد و جام شراب و سر حسین |
باید ز پاره ی دل زینب کباب او |
صغری در اضطراب کنیزی و مرتضی |
در اضطراب شد به نجف ز اضطراب او |
پرسد نبی ز امّت اگر شرح ماجرا |
یا رب چه می دهند به فردا جواب او |
حاشا کسی که بسته به این خاندان بود |
ایزد به روز حشر نماید عذاب او |
ای آل بوتراب وفایی ز شعر خویش |
باشد به خاندان شما انتساب او |