بند بیست و دوم
****** |
هفتاد تن ز عشق چو از پا در اوفتاد |
پس قرعه اش به نام علی اکبر اوفتاد |
دیدار را که نرخ به جان بسته بود عشق |
دیگر از آن گذشت و ز جان برتر اوفتاد |
بالا گرفت قیمت دیدار حُسن یار |
چون کار با جوان پری پیکر اوفتاد |
جان جهان و روح روان آنکه از نخست |
در هر صفت شبیه به پیغمبر اوفتاد |
از پای تا به سر همه جان بود جسم او |
جان را چه گویمش که زبان قاصر اوفتاد |
شور شهادتش به سر افتاد و پس به کف |
بنهاد سر به پای پدر، با سر اوفتاد |
گفت ای پدر ترا نتوانم غریب دید |
از بی پناهی ات به دلم آذر اوفتاد |
رخصت گرفت و رفت و زد و کُشت و می فکند |
نوعی که شور حشر در آن لشگر اوفتاد |
در عرصه ی نبرد ز شمشیر او بسی |
تن های بی سر و سر بی مِغفَر اوفتاد |
شد عرصه گاه جنگ بر اسب عقاب تنگ |
از بس به روی هم به زمین پیکر اوفتاد |
برگشت سوی باب ولی با دلی کباب |
از تاب تشنگی به شکایت در اوفتاد |
گفتا ز سوز تشنگی و ثِقل آهنم |
این تن به سان کوره ی آهنگر اوفتاد |
یک قطره آب کاش مُیسَّر شدی پدر |
کز التهاب بر جگرم اخگر اوفتاد |
انگشتری ز گوهرش اندر دهان نهاد |
زین عقده عقده ها به دل گوهر اوفتاد |
آن سان مکید آب ز گوهر که آتشی |
از حلق او به حلقه ی انگشتر اوفتاد |
پس از پی وداع حرم سوی خیمه رفت |
شوری عجیب در حرم اطهر اوفتاد |
بر حال آن ذبیح چو لیلا نظاره کرد |
در اضطراب و واهمه چون هاجر اوفتاد |
گفت ای امید قلب من آیا چه واقع است |
شور شهادتت مگر اندر سر اوفتاد |
مادر، فراق جسم ز جان گرچه مشکل است |
اما فراق روی تو مشکلتر اوفتاد |
اندر خیال خال لبت ای پسر دگر |
دل همچو عود و سینه مرا مجمر اوفتاد |
گفتش نظر نما و ببین زاده ی بتول |
در چنگ خصم، بی کس و بی یاور اوفتاد |
فرزند تُست، قابل قربانی حسین |
بهر تو نزد حق چه ازین بهتر اوفتاد |
فرزند تو فدایی فرزند بانویی است |
کو از همه زنان به جهان اطهر اوفتاد |
داغیست بر دل تو وفایی که آتشی |
زین شعرِ تر به مجلس و بر منبر اوفتاد |
داغم به دل فزون بود ازچارده ولی |
این داغ آخر از همه افزونتر اوفتاد |
یا رب دلی ز داغ وفایی خبر مباد |
یعنی کسی به ماتم و داغ پسر مباد |