حرزی که امیر مومنان(ع) به دستور پیامبر(ص) برای أبی دجانه نوشتند
از بیهقی روایت شده است که روزی ابیدجانه به حضور پیامبر اسلام(ص) مشرف شد و به آن حضرت عرض کرد: یا رسولالله وقتی که برای استراحت، وارد بستر میشوم صداهای عجیب وغریبی مثل صدای غرّشِ آسیاب و زنبور و رعد و برق از منزلم میشنوم و هنگامیکه سرم را از رختخواب بلند میکنم میبینم که سایهای سیاه و طولانی، صحن منزلم را پر کرده و حیوانی مانند خارپشت میبینم که چیزهایی مثل تیرهای آتشین به صورتم پرتاب میکند، به طوری که گمان میکنم بدنم و خانهام را میسوزاند.
حضرت فرمودند به خدا قسم منزل تو جای بدی واقع شده! ولی آیا باید مانند توئی مورد اذیت قرار گیرد؟!
سپس پیامبر اکرم(ص) دستور دادند که قلم و کاغذی بیاورید و به حضرت امیرمومنان(ع) فرمودند که بنویس! امیرمومنان فرمودند: چه بنویسم؟
پیامبر فرمودند: بنویس!
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا کِتَابُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ إِلَى مَنْ طَرَقَ الدَّارَ مِنَ الْعُمَّارِ وَ الزُّوَّارِ إِلَّا طَارِقاً یَطْرُقُ بِخَیْرٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ لَنَا وَ لَکُمْ فِی الْحَقِّ سَعَةً فَإِنْ تَکُ عَاشِقاً مُولَعاً أَوْ فَاجِراً مُقْتَحِماً فَهَذَا کِتَابُ اللَّهِ یَنْطِقُ عَلَیْنَا وَ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ رُسُلُنَا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ اتْرُکُوا صَاحِبَ کِتَابِی هَذَا وَ انْطَلِقُوا إِلَى عَبَدَةِ الْأَصْنَامِ وَ إِلَى مَنْ یَزْعُمُ أَنَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ حم لا یُنْصَرُونَ حم عسق تَفَرَّقَتْ أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ بَلَغَتْ حَجَّةُ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ [الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ] فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ[1].».
ابودجانه گفت: دعا را از حضرت علی(ع) گرفتم و به خانه بردم و شب هنگام، زیر سرم گذاشتم و به خواب رفتم که ناگهان صدای نالهای مرا بیدار کرد. آن صدا میگفت: ای ابودجانه! با این دعا ما را سوزاندی! سوگند به پیامبر خدا(ص) که اگر این دعا را از خود دور نکنی ما همگی خواهیم سوخت. ما با تو عهد و پیمان میبندیم که دیگر به خانهات بر نمیگردیم، این دعا را از خود دور کن! الامان الامان!.
ابودجانه گفت: گفتم اگر پیامبر اجازه ندهد این دعا را از خانه بیرون نخواهم برد و همان شب تا صبح، صدای نالهی جنیان به گوشم میرسید تا اینکه برای نماز صبح به حضور پیامبر اکرم(ص) رسیدم. وقتی که جریان را برای حضرت بازگو کردم فرمود: ابودجانه! دعا را کنار بگذار و گرنه به خدا سوگند که آنان مادامالعمر در عذاب خواهند بود[2].