در وصف مبعث سید المرسلین حضرت محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم)
****** |
صبح سعادت دمید یاد صبوحى به خیر |
صومعه بر باد رفت، دور بیفتاد دیر |
یار غیور است و نیست، نام و نشانى ز غیر |
دم مزنید از مسیح، عذر بخواه از عُزَیر |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
وادى بطحاى عشق، بارقه طور شد |
سینه سیناى عشق، باز پر از نور شد |
با سر و سوداى عشق، باز پر از شور شد |
یا که ز صبهاى عشق، عاقله مخُّمِ ور شد |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
کشور توحید را، شاه فلک فرّ رسید |
عرصه تجرید را، چشمه خاور رسید |
روضه تغرید را، لاله احمر رسید |
گلشن امید را، نخل شکر بر رسید |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
شاهد زیباى عشق، شمع دل افروز شد |
طور تجلاى عشق، باز جهانسوز شد |
لعل گهرزاى عشق، معرفت آموز شد |
در دل داناى عشق، هر چه شد امروز شد |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
روز عنایت رسید، مبداء فیض وجود |
یا به نهایت رسید، قوس نزول و صعود |
یا که به غایت رسید، حد کمال وجود |
سر ولایت رسید، به منتهای شهود |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
قبله اهل یقین، حل بوادى منى |
کعبه اسلام و دین، یافته اقصى المنى |
کیست جز آن نازنین، نغمه سراى أنا |
نیست جز آن مه جبین، رونق بزم دنى |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
سکه شاهنشهى، به نام خاتم زدند |
رایت فرماندهى، به عرش اعظم زدند |
کوس رسول اللهى، در همه عالم زدند |
به گوش هر آگهى، ساز دمادم زدند |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
معنى ام الکتاب، صورت زیبا گرفت |
نسخه فضل الخطاب، منطق گویا گرفت |
منطق معجز مآب، عرصه دنیا گرفت |
جمال عزت نقاب، ز روى والا گرفت |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
از حرم لامکان، عقل نخستین رسید |
از افق کن فکان، طلعت یاسین رسید |
ز بهر لب تشنگان، خضر به بالین رسید |
به گمراهان جهان، جام جهان بین رسید |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فر |
شاهد غیب مصون، پرده بر انداخته |
رابطه کاف و نون، کار جهان ساخته |
عقل به دشت جنون، ز هیبتش تاخته |
زهره همى تا کنون، به نغمه پرداخته |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
ز اوج اختر گذشت، موج محیط کرم |
ز سدره برتر گذشت، نخل علوم و حکم |
پایه ی منبر گذشت ، از سر لوح و قلم |
از سر و افسر گذشت ،خسرو و ملک عجم |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
تاج سر عقلکل، باج ز کیوان گرفت |
ز انبیاء و رسل، بیعت و پیمان گرفت |
ز هیبت او مثل، راه بیابان گرفت |
بر سر هر شاخ گل، زمزمه دستان گرفت |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فر |
رایت حق شد بلند، سر حقیقت پدید |
به طالعى ارجمند، طالع اسعد دمید |
دواى هر دردمند، امید هر ناامید |
به گوش هر مستمند، صلاى رحمت رسید |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |
چنان بسیط زمین، دایره ساز شد |
که از مقام مکین، روح به پرواز شد |
بر دل آن نازنین، به نغمه دمساز شد |
مفتقر دل غمین، غنچه صفت باز شد |
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر |
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ |