تشرف شیخ سلمان به وسیلهی تراب سبیلو
[مرحوم ایت الله حاج شیخ جواد انصاری] میفرمودند: در همدان عالِمی به نام شیخ سلمان زندگی میکرد که اهل محراب و منبر بود و مرد بسیار خوبی بود. متصل به مسجدِ ایشان، دکهای بود که در آن دکه، مردی به نام تراب سبیلو منزل داشت. تراب مردی بود که شارب زیادی داشت و شیخ از دیدن او متأذی بود و غالباً که از جلوی دکهی او عبور میکرد، صورتش را بر میگردانید که او را نبیند. زمانی شیخ سلمان ختمی گرفت که خدمت حضرت ولی عصر (عج) برسد و از آداب این ختم آن بود که روز معینی غسل کند و مشغول به ذکری شود. اتفاقاً یکی از روزها که باید غسل میکرد، پولی نداشت و لذا متحیر بود و همانطور که در میان بازار راه میرفت و متفکر بود، تراب سبیلو با عجله آمد و یک ده شاهی، کف دست او گذاشت و رفت.
شیخ در عین حال که از دیدن او ناراحت بود، اما از رسیدن وجه حمام خوشحال شد و برای غسل به حمام رفت. زمانی گذشت تا ختم تمام شد، اما کاری صورت نگرفت. شیخ سلمان تصمیم گرفت که ترک مراوده کند و دیگر با کسی معاشرت ننماید و به مسجد هم نرود.
درِب خانه را به روی خود بست و به اهل خانه دستور داد که کسی را به منزل راه ندهند. در همان وقت، یک مرتبه صدای درِب خانه بلند شد و دیدند تراب سبیلو وارد شد و در گوشهای نشست. شیخ بسیار ناراحت شد که من مایل به ملاقات احدی نبودم خصوصاً این مرد، پس سکوت نمود و سرش را به زیر انداخت. بعد از چند لحظه، تراب گفت: جناب آقا چرا میخواهی در خانه بنشینی و ترک مراوده با مردم بنمایی؟ برای آنکه به ملاقات و زیارت آقا نائل نشدی؟!
شیخ این سخن را که شنید خیلی تعجب کرد زیرا کسی از نیت او آگاه نبود و به یاد موضوع وجهِ حمام نیز افتاد؛ لذا برخاست و خیلی مودب نشست.
تراب گفت: اگر مایل به زیارت آقا هستی برخیز که برویم. شیخ برخاست و خیلی با ادب رفتند تا رسیدند به بازار آهنگرها. تراب گفت: آن آقایی که عمامه سبز به سر دارد و در دکان آن مرد آهنگر نشسته، آقا امام زمان (ع) است. شیخ سلمان به مجرد اینکه چشمش به حضرت افتاد، اعضاء و جوارحش به لرزه درآمد و سکوت اختیار نمود و نتوانست از جا حرکت کند و سخنی بگوید. حضرت در همان فاصله فرمودند: برو پیش تراب و هر چه به تو گفت به آن عمل نما[1].