تشرف اَستر آبادی و تصحیح حرز یمانی توسط حضرت بقیه الله (عج)
پدرم (علامه مجلسی اول) رحمة الله علیه برایم نقل کرد و گفت: مرد شریف و نیکوکاری در زمان ما بود که او را «میر اسحاق استرآبادی» میگفتند. وی چهل مرتبه پیاده به حج بیت الله رفته بود و میانِ مردم مشهور بود که طیالارض دارد. نامبرده در یکی از آن سالها به اصفهان آمد و من هم نزد وی رفتم و آنچه دربارهی او شهرت داشت از خودش جویا شدم.
او گفت: در یکی از سالها با کاروانِ حج، به زیارت خانهی خدا میرفتم. وقتی به محلی رسیدیم که تا مکه هفت منزل یا نُه منزل راه بود، به عللی از کاروان بازماندم؛ چندان که کاروان از نظرم ناپدید گشت و راه را گم کردم. در نتیجه سرگردان شدم و تشنگی بر من غلبه کرد؛ بطوری که از زندگی خود ناامید گردیدم.
در آن هنگام صدا زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده، خدا تو را رحمت کند! ناگاه شَبَحی در آخرِ بیابان به نظرم رسید. چون با دقت نگاه کردم به اندک مدتی نزد من آمد، دیدم جوانی است خوش سیما و گندمگون و لباسی پاکیزه به هیئتِ مردمان ِشریف بر تن دارد و بر شتری سوار است و مشک آبی هم با خود دارد. به وی سلام نمودم و او هم جوابِ مرا داد و پرسید: تشنه هستی؟
گفتم: آری!
او هم مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه گفت: میخواهی به کاروان برسی؟
گفتم آری.
او هم مرا پشتِ سر خود سوار کرد و به طرف مکه رهسپار گردید. من عادت داشتم هر روز حرز یمانی میخواندم؛ پس شروع به خواندن آن کردم. آن جوان در بعضی جاهای آن میگفت: این طور بخوان! چیزی نگذشت که به من گفت: اینجا را میشناسی؟
وقتی نگاه کردم دیدم در ابطح هستم!
گفت: پیاده شو.
وقتی پیاده شدم او برگشت و از نظرم ناپدید شد.
در آن موقع متوجه گردیدم که امام زمان(ع) بود. از گذشته پشیمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وی تأسف خوردم. بعد از هفت روز کاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مأیوس بودند، وقتی مرا در مکه دیدند؛ مشهور شد که «طی الارض» دارم.
پدرم (ره) فرمود: من هم حرز یمانی را نزد وی خواندم و آن را تصحیح نمودم و برای قرائت آن از وی اجازه گرفتم و الحمدللَّه[1].