قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

آیة اللّه شیخ مرتضى طالقانی ابتدا در طالقان چوپانى مى‏کرد. او می‌فرمود: «من بُرهه‌اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‌کردم، روزى در دشت، به دنبال گوسفندان بودم که آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه‌ی خویش را که راهنماى سعادت انسان ها است، بر من فرو فرستاده‌ای، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟ بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم و گوسفندان را به صاحبانش برگردانیدم و از چوپانى دست برداشتم».

آنگاه او به اصفهان رفت و مدتى آنجا تحصیل کرد و سپس عازم نجف اشرف گردید. مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری درباره ایشان مى‏فرمود: وی در نجف، در مدرسه‌‌ی جدّ ما آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى حجره داشت و براى همه‌‌ی طبقات از اهل علم، درس مى‏گفت. قریب ده سال حجره‌‌ی من با حجره‌‌ی ایشان متصل بود و به بنده بسیار مودّت داشت.

او به ذکر و فکر مشغول بود و عبادت کثیری داشت. از تکبر به دور بود و با شاگردانش مزاح مى‏کرد.

 در اواخر عمرش گاهى سه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه درب حجره را مى‏بست و کسى را راه نمى‏داد و مشغول ذکر و فکر بود. علم ضمیر داشت و داراى قدرت تصرف و تسخیر بود.

 وقتى شیخ مرتضى طالقانى با آیت اللّه آسید جمال گلپایگانى با هم از نجف به کربلا مى‏رفتند، تشنگى بر آنان غالب شد و چون آبى در بیابان پیدا نکردند، به ناگاه در راه، چاهى ظاهر شد و مرحوم طالقانى با کفش و عمامه آب از چاه کشیدند و هر دو از آن نوشیدند و سیراب شدند. در حالی که کسى اصلاً در آن منطقه آن چاه را ندیده بود و این قدرت تصرف ایشان را مى‏رساند.

 استادى بود در علم منطق به نام شمس اهل بادکوبه، مى‏گفت روز اول محرمى کنار حوض مدرسه سید بودم و شیخ مرتضى داشتند وضو مى‏گرفتند، به من فرمود: ده سال دیگر همانند این روز (اول محرم) از دنیا مى‏روم و دقیقاً همین طور شد.

 وقتى عربى به حجره ایشان آمد و گفت: اجنه خانه‏ام را سنگ مى‏زنند، شیخ ناراحت شد و فرمود: برو به من چه! ما به آن شخص اشاره کردیم بنشین و نرو، او نشست. بعد از مدتى دوباره خواهش و تمنا کرد، شیخ تفضّل کرد و فرمود برو به خانه‏ات همان طرفى که اجنه سنگ مى‏زنند بگو: مرتضى خادم محمد و آل محمد(ص) مى‏گوید دیگر سنگ نیندازید و از خانه‌‌ام خارج شوید.

روزی آن عرب آمد و گفت دوباره اجنه سنگ زدن را شروع کرده‌‌اند. گفتند: شیخ وفات یافته است[1].


[1] روح و ریحان(زندگی نامه مرحوم ایت اله کشمیری)، سید علی اکبر صداقت، ص 25 [تلخیص]

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۰
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی