قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

[ملا احمد نراقی می‌گوید:] در سنه‌ی 1210 که حقیر به عزمِ زیارت بیت‌‌الله الحرام وارد بغداد شدم، چند روزی در بقعه‌ی متبرکه‌ی کاظمین(علیهما السلام) -به جهت جمع زیارت حج و ائمه(علیهم السلام) - توقف کردم.

در شب جمعه در روضه متبرکه امامین همامین بودم با جمعى از أحباء و همسفران و بعد از آنکه از تعقیبِ نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم کم شد، برخاستم و به بالاى سرِ مبارک آمدم که دعاى کمیل را در آن موضعِ کامل، با حضور قلب، تلاوت نمایم.

در این زمان، آوازِ جمعى از زنان و مردانِ عرب را بر درِ روضه‌ی مقدسه شنیدم به نحوى که مانع از حضور قلب گردید و صدا بسیار بلند شد. به یکى از رفیقان گفتم: سوء ادبِ اَعراب را ببینید که در چنین موضعى، در چنین وقتى، چنین صدا بلند مى‏کنند!.

 چون صداى ایشان طول کشید، من با بعضى از رفقا برخاستیم که به پائینِ پاى مقدس آئیم تا ملاحظه کنیم سبب غوغاء چیست؟. دیدم شیخ محمدِ کلیددار بر درِ روضه‌ی مقدسه ایستاده و چند زن از اَعراب، داخل روضه‌ی مقدسه شده‌‌اند و یکى از آنها گریبان سه زن دیگر را گرفته و مى‏گوید: کیسه‌ی پول مرا یکى از شما سه نفر دزدیده‏اید، ولی ایشان منکر بودند.

لذا زن گفت:

در همین موضعِ متبرک، قفل ضریح را گرفته، قسم به این دو بزرگوار یاد کنید تا من از شما مطمئن شوم و گریبان شما را رها سازم.

من و رفقا ایستادیم که ببینیم آخرِ کارِ ایشان به کجا مى‏رسد. پس یکى از زنان، در نهایت اطمینان، قدم پیش نهاده و قفل را گرفته و گفت:

«یا ابا الجوادین أنت تعلم أنى بریئة»

[اى پدر دو جواد تو مى‏دانى که من از این تهمت برى هستم]

آن زنِ صاحب پول گفت: برو که من از تو مطمئن شدم.

پس دومی نیز قدم پیش گذارد و به نحوِ زن ِاول تکلم نمود و برفت. زنِ سوم آمد و قفل را گرفته همین که گفت: «یا أبا الجوادین أنت تعلم أنى بریئة» دیدیم، از زمین به نحوى بلند شد که گویا از سرِ ضریح مقدس گذشته و بر زمین خورد و به یکباره رنگ او مانند خون گشت و چشم‌‌هاى او نیز چنین شد و زبان او بند آمد. پس شیخ محمد صدا را به تکبیر بلند کرده و سایر اهل روضه نیز تکبیر گفتند.

پس شیخ امر کرد که تا پاى او را کشیده در یکى از صُفّه‏هاى رواقِ مقدس گذاردند؛ و ما نیز ماندیم که ببینیم امر به کجا منتهى مى‏شود.

آن زن همچنان بی‌‌هوش بود تا حوالىِ سحر؛ و این قدر به هوش آمد که به اشاره فهمانید که کیسه‌ی پول آن زن را کجا گذارده‏ام، بیاورید و بدهید.

 و کسان او چند گوسفند به جهت کفاره‌ی عمل او ذبح کرده، تصدق کردند که آن زن مستخلَص شود و چنان بود تا صبح و در همان روز وفات یافت[1].



[1] خزائن، ملا احمد نراقی، انتشارات اسلامیه، ص 293 [با اندکی ویرایش] ؛ خزینه الجواهر فی زینت المنابر، نهاوندی علی اکبر، انتشارات اسلامیه، ص 600 به نقل از خزائن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی