قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

بهار است و کند جا، هر کسی در طُرف صحرایی

نئی از بلبلی کمتر، در افکن شور و غوغایی

کبوتر وار هو هو کن، برآر از سینه هی هایی

ویا کوکو چه قمری زن به یاد سرو بالایی

بکن این شور و غوغا را دلا در عهد بُرنایی

وگرنه چون خزان عمر شد از عهده بَر نایی

فغان و زاری بلبل ببین وقت سحر با گل

که دارد با دو صد غلغل، ز وصل گل تمنّایی

همه عمرت به باطل رفت پس کو حاصل ای غافل

چرا، بذری نمی پاشی در این مزرع به دانایی

همه دانند بی باران نروید در چمن ریحان

تو تا کی از سحاب دیدگان اشکی نَپالایی

تعلّق های تن از قُرب جانان کرده محرومت

تو خود را چون کُنی در غَلّ، شکایت از که بنمایی

رها کن این تن خاکی که اصل تُست افلاکی

تویی مصداق کرّمنا که پور پاک بابایی

تُرا انّی انا الله می رسد از خود به خود هر دم

برای روشنایی در شب تار ار برون آیی

در این دار، ار ز دار خود پرستی وارهی ای دل

تو چون عیسی ز گردون بگذری و عرش پیمایی

تو تا کی از فنا و نیستی ترسان و لرزانی

مترس ای دل به دین احمدی نه کیش ترسایی

فناء عین بقا و نیستی هستی بود بالله

ولی این را، نمی دانی تو تا مغرور دنیایی

تُرا تجرید می باید که توحیدت ز دل زاید

به کلّی از هوی بگذر که نوشی جام صهبایی

چه جامیّ و چه صهبایی چه توحیدی چه تجریدی

تو نشنیدی مگر نامی که میگویند مینایی

می صاف محبت نوش باد آن می گساران را

که در میخانه‌ی توحید مخُّمورند و شیدایی

همه از باده‌ی حبّ حسینی تا ابد سرخوش

به راه حق گذشته از سر هستی به یک جایی

ز هفتاد و دو خُّمِ روز دهم، این باده‌ی گلگون

چنان جوشید کز جوشَش همه گشتند دریایی

همه فانی ولی باقی چو بوی گل به پیش گل

همه چون سرو سرسبزند و همچون لاله حمرایی

پی حبّ حسین بود آنچه کردند آن وفا کیشان

تَولّای حسین توحید محض آمد به تنهایی

من از عشق و تولّای نبی بر وِی بدانستم

که جز عشق و تولّای حسین نبود تولّایی

همه پیغمبران یک سر بنوشیدند از این ساغر

که هر یک را بود در سر، به قدر خویش سودایی

محمّد عقل کلّ خَتمِ رُسُل، چون عرش پیما شد

ز شور باده‌ی حبّ حسینی گشت اَسرایی

نبی دانست قدر این باده را انسان که بایستی

که بر دوش این سبو را می کشید آن شه به تنهایی

مگر نشنیدی از باغ بنی نجّار پیغمبر

که بر سَروَش کشیدی چون گل ریحان به زیبایی

بگفتا جبرئیل ای شاه این منّت به دوشم نِه

ز دوش خود، به دوشم نِه جوابش گفت لالایی

گهی بر دوش او بودی به هنگام سجود حق

گهی بر سینه از بهر نزول وحی بالایی

حسین عشق و حسین ملت، حسین دین و حسین طاعت

حسین مصداق هر رحمت، چه دنیایی چه عقبایی


دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۵
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی