قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

اینچنین آمد حدیث از راویان

بر روانْشان باد، صد رحمت روان

کان فلک‌پیما، شهِ گردون وقار

روزی اندر حجره‌ای بودش قرار

وه چه حجره، مطلعِ خورشیدِ جان

وه چه حجره، مَکْمَنِ[8]‌‌‌‌ جانِ جهان

وه چه حجره، مشرقِ صبحِ اَزل

مطلعِ نور خدا، عز و جل

وه چه حجره، آسمانش آستان

زمره‌ی کروبیانش، پاسبان

وه چه حجره، قافِ مُلکش لامکان

آمد آن سیمرغ جان را آشیان

وه چه حجره، عرشِ اعظم را قرین

عقل اول، اندر آن کرسی‌نشین

حجره نی، فانوسِ بزم کُن فَکان

شمع آن، نور خداوند جهان

بزم او اَدنی' وَرا همسایه‌ای

قابَ قَوسَینَش، فروتر مایه‌ای

شه نشسته اندر آن خلوتسرای

بر زمین و آسمانش زیر پای

کامدند از درْ درون، شهزادگان

شد دو خورشید از یکی مشرق عیان

چون شد اندر حجره، ایشان را ظهور

حجره شد مصداق نورٌ فَوقَ نُور

لب گشودند و پس از چندین سلام

عرض کردند ای شه والامقام

ای تو ما را جد و عالَم را پدر

بلکه صد ره از پدر غمخوارتر

آری آری آن پدر باشد کجا؟

چون نبی و مصطفی و مُرتجا

از پدر زاید ترا تن ای پسر

زاید از وی جان ما صد زیب و فر

تتمه حدیث روز عید و حضرت حسنین

الغرض گفتند آن شهزادگان

با شهِ بطحا نبّی اِنس و جان

موسم عید است و اطفالِ عرب

جملگی اندر نشاط و در طرب

کودکان بنگر به اشترها سوار

در قفای هم قطار اندر قطار

در تفرجگه، به بستانگه به باغ

در تماشاگه به صحرا گه به راغ[9]‌‌‌‌

آخر ای شه ما هم از طفلان یکیم

ناقه‌ی ما کو؟ نه ما هم کودکیم

گفتشان ای زینت آغوش من

ناقه‌تان گر نیست، اینک دوش من

دوش من بادا نشیمنگاهتان

سوخت جان من ز تَفِّ آهتان

هم حسن بستش به دوش و هم حسین

گشت طالع ز آسمانی نیّرین

مهر و مه گفتم زبانم لال باد

زین سخنها لال زین اقوال باد

چیست مهر و مه، دو قرص‌خوانشان

جانِ من بادا فدای جانشان

بازگفتند ای امین کردگار

ای طُفیلی از وجودت روزگار

هر کجا اطفال و هرجا کودکند

ناقه‌شان در پویه‌اند و در تکند

ای دریغا ناقه‌مان را پویه نیست

بی‌سبب‌مان این دریغ و مویه نیست

گام‌زن شد، آن رسولِ نیک‌پی

ناقه‌آسا راه می‌فرمود طی

بار دیگر آن دو شمع جمعِ خاص

یافته از جمع خاصان اختصاص

پیش پیغمبر فغان برداشتند

مُهر از دُرجِ دهان برداشتند

کای ضیا بخشای چشم آفتاب

آفتاب از تاب رخسارت به‌‌‌‌تاب

ناقه‌‌‌‌ی این جَوقِ طفلانِ عرب

گاه در وجدند و گاهی در طرب

ناقه‌ی ما از چه زینسان کاهِل است

کار ما و ناقه‌ی ما مشکل است

سید عالَم، خداوند جهان

شد به این آیین که می‌دانی روان

ناله تا اختر کشانیدند باز

ژاله از عنبر فشانیدند باز

کی امیر پاکزاد پاکدین

پاسبان درگهت، روح الامین

ای ز تو مسعود، اقبال عرب

ناقه‌شان پیوسته اطفال عرب

در عنانند و عنان در دستشان

وان عنان همواره در کف هستشان

شاهِ عالم بند از گیسو فکند

زان سپس در حقه‌ی لولو فکند

گاو عنبر را متاع از یاد رفت

آهوی مُشک از پی صیاد رفت

دو گلستان از دو سنبل زیب دید

تا قیامت مغز گردون طیب دید

بازگفتند ای نیای مهربان

ای به حُکمت، کِشتیِ گردون روان

کودکان را ناقه‌ها بین در نفیر

بانگشان بررفته تا چرخ اثیر

ناقه‌ی ما را فروبسته است نای

نی نوای نای و نی بانگِ دَرای

آن گروهِ عاصیان را عذرخواه

آن گناهِ مجرمان را هم پناه

دَر ز دُرج دُرِّ رحمت باز کرد

نغمه اَلعفو را آغاز کرد

چند نوبت آن خداوندِ عرب

عفوِ جُرمِ امت آوردی به لب

بال‌زن شد، تا بَرَش روح الامین

کای غرض از امتزاج ماء و طین

خاست از هفتم زمین تا نُه فلک

شور از ارواح و غوغا از مَلَک

شورشی در لامکان انداختی

کار امت را ز عفوت ساختی

بار دیگر عفو ار آری به لب

گر بسوزد کافری دارم عجب

با چنین ذکری خداوند کریم

گر گذارد مشرکی را در جحیم

سوی تو من پیک شاهی نیستم

مُنهی وحی الهی نیستم

موجی از دریای عفو انگیختی

آبروی هفت دوزخ ریختی

لب فروبند، ای لبت گوهرفشان

وی ز رویت آیه‌‌‌‌ی رحمت، نشان

تا نگردد نسخ، آیات جلال

تا بماند عدل، شاهی را مجال

تا نیفتد لطفِ تکلیف از نظام

تا شریعت را نیفتد انفصام[10]‌‌‌‌

روی احمد بود، مرآتِ جمال

مظهر لطف و جمال ذو الجلال

در مقام جمع، اگرچه داشت جای

لطف و رحمت را ولی بُد رونمای

جامعیت بود اگرچه خوی او

آیه رحمت و لیکن روی او

پرده از آن رو اگر برداشتی

وانمودی، آنچه در برداشتی

نور او بر نیک و بر بد تافتی

زشت و زیبا را همه دریافتی

گر شدی طوفانی آن بحرِ نجات

غرق گشتی هم حرم هم سُومِنات

گر شود آن یَمِّ رحمت موج‌زن

موج او هم روم گیرد هم‌خُتَن

چون گشاید آن نهنگِ عفو، کام

لقمه‌ای باشد دو کَونش ناتمام

چون به بارِش آید آن ابر کرم

هم ببارد بر عرب هم بر عجم

تر کند هم روس و هم بلغار را

پرورد هم گلبُن و هم خار را

سرزند آری چو خورشید از افق

افکند بر زشت و بر زیبا تُتُق[11]‌‌‌‌

چون برآید آفتاب از کوهسار

هم چمن روشن کند هم شوره‌زار

چون بهجنبش آید آن بحرِ کرم

انبساطش می‌‌‌‌فزاید دمبدم

گر نبستی ره بر آن کوه جلال

گر ندادی ز امتزاجش اعتدال

پهن گشتی ز ایروان تا قیروان

غرقه‌ور کردی کران را تا کران

هفت دوزخ را ز تاب انداختی

آشنای هشت خُلدش ساختی

زین سبب بودش حَبیبُ اللَه لقب

رَحمةً للعالمین را شد سبب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۴
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی