قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

در تفسیر امام (ع) چنین آمده است که روزی امیرالمومنین (ع) بر گروهی از مسلمانانی که تازه به اسلام گرویده بودند، عبور کردند که در بین آنها نه از مهاجر کسی بود و نه از انصار. آنها در روز اول ماه شعبان، در یکی از مساجد نشسته بودند و در باره‌ی مسئله قدر و مسائل دیگری که مردم در آن اختلاف دارند، فرو رفته و با صدای بلند، بحث می‌کردند و مجلس پر سروصدایی داشتند و به شدت جدال می‌کردند. پس آن حضرت در کنار آنان ایستاد و سلام کرد. آنان پاسخ سلام حضرت را دادند و برای حضرت جا باز کرده و پا خاستند و درخواست نمودند که حضرت در کنارشان بنشیند. امیرالمومنین اعتنایی به آنان ننمود، سپس در مقابلشان ایستاد و ندا کرد:

 ای گروهی که در مورد مطلبی که به دردتان نمی­خورد و بر شما وارد نشده است، تکلم می‌کنید!. آیا نمی‌دانید که خداوند را بندگانی است که ساکت نموده است آنها را خشیت از او، بدون آن که آنان، در سخن گفتن ناتوان و لال باشند. بلکه آنها بی شک از افراد فصیح الزبان، عاقل، بالغ و عالِم به خدا و ایام خدا هستند، ولکن علت سکوتشان این است که هر گاه آنان عظمت خدا را یاد می‌کنند، زبان هایشان شکسته می‌شود و دل هایشان منقطع می‌گردد و به جهت عزت بخشیدن به خداوند و عظمت و جلالت دادن به حضرت باریتعالی عقل هایشان از سرهاشان می‌پرد و همچون عاشق دلباخته دیوانه می‌شوند. پس هر گاه به هوش آیند و از آن حالت به خود آیند به سوی خدا با عمل های پاکیزه از یکدیگر سبقت می‌گیرند. آنان خود را از ظالمین و خطاکاران، به شمار می‌آورند، در حالیکه دامنشان از آن کسانی که کوتاهی می‌کنند و تفریط کرده‌اند، بریّ است. لیکن در پیشگاه خداوند، از خود به عمل کم، راضی نمی‌شوند و در نزد خدا عمل زیاد را هم زیاد نمی‌شمارند و بر خداوند با عملشان منت نمی‌گذارند. پس هرگاه آنان را ببینی، خواهی دید که دل از دست داده، ترسان و خائف و نگران و لرزانند. پس شما کجا و آنان کجا؟.

ای گروه تازه راه یافتگان!  آیا نمی‌دانید که عالمترین مردم به مسئله‌ی قدر، ساکت ترینشان است نسبت به این مسئله، و این که جاهلترین مردم به مسئله‌ی قدر، سخن‌گوترین آنان است در این باره؟!

 ای گروه تازه راه یافتگان! امروز روز اول ماه شعبان کریم است. پروردگار ما آن را شعبان نامیده به خاطر پراکنده شدن خیرات در آن. به تحقیق که پروردگارتان در این روز درهای بهشت هایش را باز کرده و بر شما قصرها و خیراتش را در برابر ثمن و بهائی کم و اعمالی بسیار آسان عرضه نموده است ولی شما از آن امتناع ورزیده‌اید و ابلیس لعین هم بر شما شرور گوناگون و بلایایش را عرضه کرده است. پس شما پیوسته در گمراهی و طغیان فرو می‌روید و به شعبه های ابلیس چنگ می‌زنید و از شعبه های خیری که ابوابش برای شما باز شده، کناره گیری می‌کنید. این اول شعبان است که شعبه های خیراتش، نماز و روزه و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و نیکی به والدین و خویشاوندان و همسایگان و اصلاح نمودن بین افراد و صدقه‌ی به فقرا و مساکین است.

شما خود را در مورد آن چه که تکلیفش از دوشتان برداشته شده و از فرو رفتن در اموری مانند برملا نمودن رازهای خداوند و سایر اموری که هر کس از آن تفتیش کند، از هلاک شدگان خواهد بود، خود را به زحمت انداخته‌اید.

آگاه باشید که اگر بر آنچه پروردگار عزوجل  برای مطیعین از بندگانش در این روز آماده کرده است، مطلع می‌شدید، از آنچه در آن فرو رفته اید دست می‌کشیدید و به آن امری که به آن مامور شده‌اید اقدام می‌کردید.

پرسیدند یا امیرالمومنین! آن چیزی که خداوند در این روز برای بندگان مطیعینش آماده کرده است چیست؟ حضرت فرمودند: آگاه باشید که من برای شما حدیث نکنم مگر به آنچه خود از رسول خدا (ص) ، شنیده‌ام.

روزی، رسول خدا لشگری را به سوی قومی از کفار معاند گسیل داشتند و مدتی گذشت و خبری از آنها نرسید. آن حضرت نسبت به آن‌ها قلبا توجه نمود و فرمودند: که ای کاش کسی بود که از آنها مطلع می‌شد و برای ما خبری می‌آورد. در همین هنگام بشیر آمد و خبر پیروزی آنها  بر دشمن و مستولی شدنشان را مژده داد؛ و گفت: برخی از آن کفار، کشته و برخی زخمی و برخی اسیر شده اند و اموالشان و فرزندان و عیالشان به دست مسلمانان افتاده است. پس وقتی لشگر اسلام به نزدیک مدینه رسید. رسول خدا با اصحابشان برای دیدار آن ها، از شهر خارج شدند. پیامبر اکرم، زید بن حارثه را امیر لشگر قرار داده بود. همین که زید، رسول خدا (ص) را دید، از شترش فرود آمده و نزدیک آمد و پای حضرت را بوسید؛ سپس دست حضرت را بوسه زد، پس رسول خدا (ص)  زید را در بر گرفته و سرش را بوسیدند. سپس عبدالله بن رواحه فرود آمد و به نزد رسول خدا(ص) آمد و پا و دست حضرت را بوسید و رسول خدا(ص) او را نزد خود برد. سپس قیس بن عاصم منقری، از مرکب فرود آمد و دست و پای حضرت را بوسید و حضرت او را نزد خود آورد. بعد از آن سایر لشگر آمده و در مقابل حضرت ایستادند و بر رسول خدا(ص) درود فرستادند و آن حضرت هم پاسخ خیری به آنها داد. سپس به ایشان فرمود: داستان خود با دشمنانتان  را برایم بازگو کنید -و این درحالی بود که همراه لشگر، اسرا و فرزندان و زنان کفار و اموالشان از طلا و نقره و انواع کالاها به مقدار بسیار زیادی بود-.

گفتند یا رسول الله، اگر بدانید که حال ما در مقابله با دشمن چگونه بود، هر آینه بسیار تعجب می‌کردید. رسول خدا(ص) فرموند: من از حال شما خبر نداشتم ولی جبرئیل هم اکنون مرا مطلع نمود، و من پیش از این هم چیزی از کتاب خدا و از دین او نمی‌دانستم تا اینکه پروردگارم به من آموخت، همچنان که خداوند در قرآن می‌فرماید: «و کذالک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان... الی صراط المستقیم». لکن شما جریان را برای برادران مومنتان بازگو کنید تا من شما را تصدیق کنم؛ زیرا  جبرئیل خبر  آن را به من داده است.

گفتند: یا رسول الله! ما وقتی به دشمن نزدیک شدیم، جهت کسب اطلاع، شخصی را به سوی آنان فرستادیم تا از تعداد دشمن و حالاتشان برای ما خبر بیاورد. پس از بازگشت به ما خبرداد که آنان هزار نفرند؛ در حالی که خبر نداشت که فقط کسانی که از شهر بیرون بیرون آمده‌اند، هزار تن هستند و سه هزار نفر دیگرشان در داخل شهر، آماده به رزم هستند.

همچنین آن شخص خبر داد که آنها در میان خود می‌گفتند: که ما هزار نفریم و مسلمانان دو هزار نفرند و ما نمی‌توانیم با آنها برابری کنیم و راهی برایمان نیست، جز اینکه به شهر خود پناه ببریم تا اینکه بر مسلمانان امر تنگ گردد و از جنگیدن با ما منصرف شوند. به سبب این اخبار، ما جرئت پیدا کردیم و بر آنها حمله نمودیم. پس آنان وارد شهر شدند و درهای شهر را به روی ما بستند. ما همانجا ماندیم و مشغول جنگ شدیم، تا آنکه شب شد. شب که به نیمه رسید، آنها دروازه شهر را باز کردند، در حالیکه ما خواب و غافل بودیم و کسی از ما بیدار نبود، مگر چهار نفر. زیدبن حارثه در گوشه ای از لشگر مشغول نماز و تلاوت قرائت قرآن بود و عبدالله بن رواحه گوشه‌ی دیگر نماز و قرآن می‌خواند و قتاده بن نعمان در جانب دیگر لشگر و قیس بن عاصم در جانب دیگری نماز می‌خواندند و قرآن تلاوت می‌کردند. در آن شب تاریک و ظلمانی دشمن از دروازه‌ی شهر بیرون آمدند و شروع به تیراندازی به سمت ما کردند، در حالیکه آنان به راه ها و مواضع شهرشان کاملا آگاه بوده و اشراف داشتند و ما از مواضع آن منطقه بی خبر بودیم. پس با خود گفتیم که بلای عظیمی بر ما وارد شد و شکست خوردیم؛ زیرا با این تاریکی شب، برای ما امکان پناه گرفتن از تیراندازی دشمن وجود ندارد، چون آنها را نمی‌توانیم ببنیم. در این حال بودیم که ناگاه نوری از دهان قیس بن عاصم منقری خارج شد که مانند آتشی بود که شعله کشد و همینطور نوری از دهان قتاده بن نعمان، مانند نور ستاره‌ی زهره و مشتری، خارج شد و نوری از دهان عبدالله بن رواحه مانند نور  ماه خارج گشت و نوری از دهان زیدبن حارثه  روشن‌تر از خورشید فروزان ساطع گردید.

ناگاه دیدیم این نورها لشگرگاه ما را روشن کرد به طوری که آن ناحیه روشن‌تر از نور وسط روز گردید و این در حالی بود که دشمنان ما در تاریکی شدیدی به سر می‌بردند. ما آنها را می‌دیدیم و آنان ما را نمی‌دیدند. پس زید دستور حمله داد و ما آنها را محاصره کردیم، درحالیکه که ما آنها را می‌دیدیم ولی آنها گویا کور شده بودند و ما را نمی‌دیدند. ما با  شمشیر در بین  آنها افتادیم همگی آنان یا کشته یا زخمی و یا اسیر شدند.

به همین ترتیب وارد  شهرشان شدیم و اموال و اثاث و فرزندان و عیال  آنها را به غنیمت گرفتیم.

آنگاه اموال و اثاث و فرزندان و عیال  به غنیمت گرفته شده را تحویل حضرت نمودند.

سپس گفتند: یا رسول الله ما تا کنون عجیب‌تر از این نورهایی که از دهان این چند نفر خارج شد، ندیده‌ایم؛ زیرا  برای دشمنان ما ظلمت شده بود  به طوری که توانستیم بر آنان پیروز شویم.

رسول خدا (ص) فرمودند: بگویید الحمدلله رب العالمین به خاطر اینکه خداوند شما را فضیلت داد به واسطه‌ی ماه شعبان. آن روز، اول ماه شعبان بود و ماه حرام تمام شده بود و این نورها به واسطه‌ی اعمال برادرانتان بود که در روز  اول ماه شعبان انجام می‌دادند که پیش از انجام عمل، خداوند در شبش نورش را فرستاد، قبل از اینکه از آنها عملی صورت بپذیرد. گفتند یا رسول خدا (ص)!  آن اعمال چه بوده تا ما هم با انجامش ثواب به دست آوریم؟ رسول خدا (ص) فرمودند: اما قیس بن عاصم منقری به تحقیق که او یک امر به معروف کرد در اول ماه شعبان و از منکری نهی نمود و بر کار خیری دلالت کرد، به این جهت پیشاپیش برای او در شب آن روز به هنگام قرائت قرآن نور تابید. اما قتاده بن نعمان قرضی به گردنش بود و در اول ماه شعبان، دینش را ادا کرد. به این جهت خداوند در شب آن روز پیشاپیش آن نور را فرستاد و اما عبدالله بن رواحه، به درستی که او  نسبت به والدینش شخص نیکوکاری بود و در آن شب، غنیمت زیادی به دست آورده بود، فردای آن شب، پدرش به او گفت، من و مادرت تو را دوست داریم ولی همسرت  ما را اذیت می‌کند و به ما ستم می‌کند و ما در امان نیستیم که مبادا تو در یکی  از این جنگ ها به شهادت برسی و آن زن در اموال تو وارد زندگی  ما‌شود و ستم و ناروائی  او نسبت به ما زیاد شود. عبدالله گفت، من نمی‌دانستم که او نسبت به شما ستم می‌کند، و شما نسبت به او کراهت دارید و اگر پیش از این می‌دانستم از او جدا می‌شدم، اینک او را از خود جدا کرده و  طلاق دادم تا شما نسبت به آنچه نگرانش هستید آرامش داشته باشید؛ زیرا  من کسی نیستم که دوست بدارم آنچه را که شما کراهت دارید، به این جهت خداوند نوری را که دیدید، پیشاپیش از او ساطع نمود.

و اما زید بن حارثه که از دهانش نوری روشن تر از خورشید فروزان ساطع شد، سید این قوم و افضلشان بود؛ به تحقیق که خداوند می‌دانست از او چه سر می‌زند که او را اختیار کرد و به واسطه‌ی اینکه می‌دانست از او چه عملی سر می‌زند، فضیلتش داد. به درستی که در روز بعد از شب فتح، مردی از منافقین لشگرشان بر زید وارد شد و می‌خواست بین او و حضرت علی (ع) را به‌هم بزند و فاسد کند. لذا به زید گفت، تبریک تبریک به تو زیرا که تو در میان اهل بیت رسول خدا و اصحاب آن حضرت نظیر نداری، این اتفاقی که برای تو افتاد و آن نوری که ما از تو مشاهده کردیم، گواه این ادعاست. زید گفت، ای بنده‌ی خدا، از خدا بترس و زیاده روی در گفتار نکن، و مرا بالاتر از جایگاه واقعی ام بالا نبر. به درستی که تو با این کار، مخالف خدا گشته   به او کافر شده‌ای و اگر من نیز گفتارت را بپذیرم و قبول کنم، چنین خواهم بود. ای بنده‌ی خدا! آیا برای تو حدیث نکنم به آنچه که در اوایل اسلام اتفاق افتاده بود و بعد از آن و تا آن زمانی که رسول خدا (ص)، وارد مدینه شدند و فاطمه علیها السلام را به همسری حضرت علی (ع) در آوردند و برای آن حضرت حسن (ع) و حسین (ع) به دنیا آمدند. مرد گفت: آری بیان نما!

زید گفت: رسول خدا (ص) نسبت به من بسیار محبت داشت، تا آنکه مرا به فرزندی قبول کرد. لذا مردم مرا زید بن محمد، صدا می‌زدند. تا آنکه برای حضرت علی (ع) حسن و حسین علیهما السلام به دنیا آمدند پس من بخاطر آن دو بزرگوار، دوست نمی‌داشتم که مرا اینگونه صدا بزنند و به آن کسی که مرا اینچنین صدا می‌زد، می‌گفتم: دوست دارم  مرا زید -غلام رسول خدا(ص)- صدا بزنی، زیرا   دوست ندارم  با حسن و حسین علیهما السلام برابری کنم؛ و پیوسته چنین بود تا اینکه خداوند، طرز تفکر مرا تصدیق کرد و بر رسول خدا (ص) ، این آیه را فرستاد که: «ما جعل الله لرجل قلبین فی جوفه» یعنی خداوند در درون یک شخص دو قلب قرار نداده است؛ یعنی با قلبی محمد و ال او (ص) را دوست بدارد و آنان را با عظمت بداند و با قلبی دیگر غیر آنان را مانند  آنها عظیم بداند، یا  با قلبی دیگر دشمنان آنان را دوست بدارد؛ زیرا  هر کس دوست بدارد دشمنان آنان را همانا او مبغوض داشته محمد و آل محمد را و آنان را دوست نداشته و هر کس معتقد به مساوی بداند  آنان را با موالیانشان، پس آنان را مبغوض داشته و  دوست نداشته است. سپس خداوند فرموده است: «و ما جعل ازواجکم الّائی تظاهرون منهنّ امهاتکم و ما جعل ادعیائکم ابنائکم»، یعنی خداوند فرزند خواندگانتان را پسرانتان قرار نداده و این افراد پسر شما محسوب نمی‌شوند. تا اینکه می‌فرماید: «و اولارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله»؛ یعنی کسانی که رَحِم و خویشاوند هستند، بعضی از آنها در کتاب خدا نسبت به بعضی دیگر، اولویت دارند. یعنی حسن و حسین علیهما السلام اولویت دارند به نبوت رسول خدا از نظر کتاب خدا و حکم خدا از میان مومنین و مهاجرین، مگر این که بخواهید نسبت به دوستانتان کار خوب و احسان و اکرامی انجام بدهید که البته به پایه‌ی فرزندی نمی‌رسد.

پس از آن، مسلمانان  آن طور صدا زدن مرا  ترک کردند و از آن به بعد مرا برادر رسول خدا خواندند. پس پیوسته مردم چنین بودند و مرا اینطور صدا می‌زدند و باز من ناخشنود بودم تا آنکه رسول خدا (ص)، اخوّت بین خود و بین علی بن ابی طالب (ع) را اعاده نمود (یعنی با این کار مردم دانستند که حضرت امیر(ع) برادر پیامبر هستند و مردم نباید به من برادر رسول خدا بگویند و آنچه من به آن اعتقاد داشتم، تصدیق شد).

سپس زید گفت : ای بنده‌ی خدا!  به درستی که زید، غلام علی بن ابی طالب (ع) است  همچنان که او غلام رسول خدا (ص) است. پس زید او را نظیر آن حضرت قرار نده و او را بیشتر از جایگاهش بالا نبر که مانند مسیحیان خواهی شد  در آن هنگام که عیسی(ع) را   از قدرش بالاتر بردند و به خداوند بزرگ کافر شدند.

سپس رسول خدا (ص) فرمودند: به همین جهت خداوند به آنچه که آن شب دیدید، زید را فضیلت داد  و به  آنچه مشاهده کردید، مشرف گردانید. قسم به آن که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد، همانا آن نوری که شما در دنیا دیدید نسبت نسبت به آنچه که خداوند برای زید در آخرت آماده کرده  کوچک می‌باشد.

به درستی که زید در روز قیامت می‌آید، در حالیکه نورش از مقابل و پشت سر و راست و چپ و بالا و پایینش از هر سمت تا مسیر یک سال راه، ساطع می‌باشد.



 



[1]بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏94، ص: 55 (ترجمه )

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۲
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی