قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

. . . پوریای ولى، مردى بود پهلوان که آئینه به زانویش بسته بودند و آن کنایه از آن است که این پهلوان تا به حال از کسى زمین نخورده وگرنه این آئینه که در سرِ زانو بسته شده، شکسته مى‏شد.

او زمانی به اصفهان آمد و با تمام پهلوانان آنجا کشتى گرفته و تمامى آنها را بر زمین زد؛ و گفت همه پهلوان‌‌ها باید بازوى مرا مُهر کنند.

چنانچه مرسوم در میان آنها است همه بازوى او را مُهر کردند، مگر پهلوان پایتختِ سلطنتى. او گفت: من با او کشتى مى‏گیرم؛ اگر زمین خوردم بازویش را مُهر مى‏کنم. پس قرار شد روز جمعه در میدانِ عتیق اصفهان با یکدیگر کشتى بگیرند. از جانب سلطان، مردم را اعلام نمودند براى حضور در آنجا در روز موعود.

چون شب جمعه رسید، پوریا، پیر‏زنى را دید که ظرفى حلوا در دست دارد و به مردم مى‏دهد و مى‏گوید: مرا حاجتى است دعا کنید حاجت من برآورده شود. «پوریای ولى» در یکى از حجراتِ آن میدان منزل داشت؛ چون آن زن، به درِ حجره او رسید قدرى حلوا به او داد و از او برای بر آورده شدنِ حاجت خود التماس دعا نمود.

پوریای ولى دلش به حال آن زن سوخت و پرسید: چه حاجتی دارى؟ پیر‏زن گفت: پسرى دارم پهلوانِ پایتخت است؛ پهلوانى آمده تمام پهلوان‌‌ها را زمین زده، فردا قرار بر آن شده با پسر من کُشتى بگیرد و کفالت ما یک دسته عیال با او است و از مواجبى که از سلطان مى‏گیرد معاش ما را متعهّد است و چنین قرار شده که فردا با این پهلوانى که تازه به این شهر آمده و تمام پهلوانان را زمین زده، مصارعه کنند (کشمکش کنند) و کشتى بگیرند و اگر پسرم از دست او زمین بخورد و مغلوب گردد، مواجب او قطع و نان ماها تماما بریده خواهد شد؛ لذا من این حلوا را پخته به مردم مى‏دهم تا دعا کنند پسر من مغلوب نگردد.

 چون روز جمعه شد، سلطان با تمام اُمرا و ارکان و سایر مردمان در میدانِ عتیق اصفهان براى تماشاى آن پهلوان جمع شدند، پس آن دو پهلوان برهنه شدند و لباس مصارعه در تن استوار نمودند و در وسطِ میدان آمدند و چون دست به هم دادند چنانچه مرسوم است که در اوّل مصارعه دست به یکدیگر مى‏دهند، پوریا دید که آن پهلوان، لقمه‏اى در دست او بیش نیست و همان طور که ایستاده مى‏تواند او را زمین بزند و احتیاجی نیست که خود را زجر داده با او هم آغوش گردد؛ در آن وقت، حالت آن پیر‏زن به خاطرش آمد، با خود گفت:

پوریا! تو تمام پهلوان‏ها را زمین زده‏اى، این پهلوان هم که زمین خورده‌ی تو است. اگر امروز این پهلوان را زمین زدى با آهِ آن زن پیر چه خواهى کرد؟ خدا را خوش نیاید که باعث قطعِ نان جماعتى گردى. اگر مَردى! اینجا خود را به زمین زن!.

پس شروع نمود به مصارعه و در این اثناء خود را بر زمین افکند و آن پهلوانِ پایتخت، به دو زانو روى سینه‌ی وى قرار گرفت. پس به ‏واسطه‌ی این عمل، گویند در آن حال، حالِ مکاشفه براى او حاصل گردید و از جمله‌ی اولیاء حق به‏شمار مى‏رود.

رستمى خواهم که پیشانى نهد بر دیو نفس

گر بر او غالب شوى، افراسیاب افکنده‏اى
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۰
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی